خداوند، خود دلیل بر خویشتن است. به اوست که جهان قائم است و به اوست که میتوان جهان را شناخت. و خلیفۀ او بر زمین کثرات و رنجها، انسان است. انسان مظهر نمایش اوست؛ اگر به او نظر کند و جز او نبیند. و شهید نظر به وجه الله میکند و در خون خویش، دلیلی ست بر وجود خداوند.
هر که تمنای دیدار خداوند را دارد به شهید بنگرد که چگونه با جان خویش به او اشاره میکند.
فردا و پسفردا که بگذرد، چیزی از ماه مبارکش باقی نمیماند. من میمانم و آرزوهای برباد رفته. همۀ اوقات فکریِ این خیالِ خامم که از فردایِ ماه رمضان، شروع میکنم به کارهایی که تویِ ماه مبارک از خدا خواستهام موفقم بدارد در انجام دادنشان.
هر چیز مینویسم٬ پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتن.
ای دوست، نه هرچه درست و صواب بُوَد، روا بُود که بگویند. و نباید که در بحری درافکنم خود را که ساحلش پدید نبُود و چیزها نویسم بیخود که چون واخود آیم برآن پشیمان باشم و رنجور. ای دوست، میترسم – و جای ترس است- از مکر سرنوشت. حقا و به حرمت دوستی که نمیدانم که اینکه مینویسم راه سعادت است که میروم یا راه شقاوت.
حقا که نمیتوانم که ننویسم و جز گوی بودن در میدان تقدیر روی نیست. خدا داند که نمیدانم که اینکه نبشتم طاعت است یا معصیت. کاشکی چون نمیدانم، یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاص یافتمی.
چون در حرکت و س چیزی نویسم، رنجور شوم از آن بهغایت. و چون در معاملتِ راه خدا چیزی نویسم، هم رنجور شوم، و چون در وجه تفضیل انبیاء چیزی نویسم، خود نعوذبالله! و چون احوال عاشقان نویسم هم نشاید. و چون احوال عاقلان نویسم، هم، نشاید.
و هرچه نویسم نشاید و اگر هیچ ننویسم هم نشاید و اگر گویم نشاید و اگر خاموش گردم هم نشاید.
عین القضات همدانی
به جهنم که نیستی! مگر مغول ها یک قرن ِ تمام حمله نکردند؟ مگر نگذشت!؟ نبودن ِ تو هم می گذرد! به هیچ کجای جهان هم بر نمی خورد؛ فقط یک تکه از دل ِ من کنده می شود و از دست می رود! فدای سرت، مگر نه!؟ به جهنم که نیستی، کافه گودو هست، فرانسه با شیر، تابلوهای ساموئل بکت، ماشین تحریر شکسته و خرابِ آن گوشه هستند؛ می شود بنشینم پشت یکی از میزها و شعری خط خطی کنم بر کاغذی! به جهنم که هرگز این نوشته را نمی خوانی! ژوزف تورناتوره و جیم جارموش اصلا همه ی فیلم هایشان را فقط برای همین ساخته اند که من نبودنت را راحت تر بگذرانم این شب ها، دستِ مخترعین ِ قرص های خواب آور هم درد نکند! از کابوس ِ مغول ها که بد تر نیستی،؛ این هم می گذرد. می گذرد و سال به سال هم یادی از هم نمی کنیم بعدها؛ مثل همه ی آن هایی که یک روزی به هم گفتند "دوستت دارم" و بعدها سال به سال هم یادی از هم نکردند! ما نه خون ِ رنگین تری داریم و نه چشم و ابروی مشکی تری؛ ما هم یکی مثل همان ها! به جهنم که روانی شده ای و هوس کرده ای نباشی. هر غلطی دلت می خواهد بکن؛ من هم دوباره شبیهِ خودم می شوم، دوباره راه می افتم شعر می نویسم، دوباره فرانسه می خورم باشیر، دوباره گالری می روم، دوباره تئاتر می بینم، کوه می روم، و با موسیقی هایم زندگی می کنم؛ به کسی هم توضیح نمی دهم ناهار و شام چی خورده ام و کجا رفته ام و کِی رفته ام و با کی رفته ام و چرا رفته ام و کی برگشته ام و این ها.!
مهدیه لطیفی
آوینی جایی اشارهای دارد به این موضوع که این مطالب را پشت میز موویلا دریافت کردهام. یعنی در حین کار. در حین ثبت و ضبط و تدوین و تلاش. نه این که گوشهای نشسته باشد و مدام خوانده باشد و بعد همین طور این مقالات را نوشته باشد. یعنی در گیر و دار جهاد آوینی، آوینی شده است و هر که میخواهد به مقام آوینی برسد و راه آوینی را ادامه بدهد باید این گونه باشد.
دیشب نیز توی لایوی که محمدمهدی شکوهی با امیرخانی داشت، امیرخانی به این موضوع اشاره کرد. گفت ترسم این است که بچههای انقلاب به این موضوع دچار شوند که مهمترین کار آوینی و آنچه آوینی را به این مقام رساند مقاله هایش بوده. در صورتی که آوینی را روایت فتح آوینی کرد. البته تقرب آوینی به خداوند و نیت او هم بوده، اما آن چه که میتواند به کمک ما بشتابد همین تلاش است. آن چه میتواند ما را به ساحت آوینی نزدیک کند تلاش برای حفظ میراثیست که به جا مانده. بعد هم مثال از علی دایی آورد؛ علی دایی در جوانی دو وجه داشت یکی تلاشهایش؛ روزی سه بار تمرین کردن و عرق ریختن و از این باشگاه به آن ورزشگاه رفتن و دیگری هم مصاحبههای خاصی که داشت. حالا منِ علاقهمند به علی دایی بیایم و فکر کنم علی دایی با مصاحبههایش به این جا رسیده. و تلاشهای علی دایی را نادیده بگیرم. بعد هم گریزی زد به هدایت الله بهبودی و مرتضای سرهنگی. گفت این ها هم مثل آوینی هستند. از ما میراثی را حفظ کرده اند که مینهایی در آینده جایگاهشان را مشخص میکند.
+ زمانی بود که جایِ حرف زدن مینوشتم، حالا جای نوشتن حرف میزنم. به راستی که حرف زدن جز پر کردن انبان وجود آدمی از هیچ، کار دیگری نمیکند. حرف زدن، مغز را پوک میکند و اندیشه را زایل.
درباره این سایت