به جهنم که نیستی! مگر مغول ها یک قرن ِ تمام حمله نکردند؟ مگر نگذشت!؟ نبودن ِ تو هم می گذرد! به هیچ کجای جهان هم بر نمی خورد؛ فقط یک تکه از دل ِ من کنده می شود و از دست می رود! فدای سرت، مگر نه!؟ به جهنم که نیستی، کافه گودو هست، فرانسه با شیر، تابلوهای ساموئل بکت، ماشین تحریر شکسته و خرابِ آن گوشه هستند؛ می شود بنشینم پشت یکی از میزها و شعری خط خطی کنم بر کاغذی! به جهنم که هرگز این نوشته را نمی خوانی! ژوزف تورناتوره و جیم جارموش اصلا همه ی فیلم هایشان را فقط برای همین ساخته اند که من نبودنت را راحت تر بگذرانم این شب ها، دستِ مخترعین ِ قرص های خواب آور هم درد نکند! از کابوس ِ مغول ها که بد تر نیستی،؛ این هم می گذرد. می گذرد و سال به سال هم یادی از هم نمی کنیم بعدها؛ مثل همه ی آن هایی که یک روزی به هم گفتند "دوستت دارم" و بعدها سال به سال هم یادی از هم نکردند! ما نه خون ِ رنگین تری داریم و نه چشم و ابروی مشکی تری؛ ما هم یکی مثل همان ها! به جهنم که روانی شده ای و هوس کرده ای نباشی. هر غلطی دلت می خواهد بکن؛ من هم دوباره شبیهِ خودم می شوم، دوباره راه می افتم شعر می نویسم، دوباره فرانسه می خورم باشیر، دوباره گالری می روم، دوباره تئاتر می بینم، کوه می روم، و با موسیقی هایم زندگی می کنم؛ به کسی هم توضیح نمی دهم ناهار و شام چی خورده ام و کجا رفته ام و کِی رفته ام و با کی رفته ام و چرا رفته ام و کی برگشته ام و این ها.!

مهدیه لطیفی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها